سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
جوک و خنده
سه شنبه 90 شهریور 8 :: 8:25 عصر ::  نویسنده : محمد

دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادرشوهرش

 

 کنار بیاید و هر روز با هم جرو بحث می کردند.

 

عاقبت یک روز دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او                                                                                 

 

تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!

 

داروساز گفت اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او

 

شک خواهند برد، پس معجونی به دختر داد و گفت که هر روز مقداری از آن را در

 

غذای مادر شوهر بریزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه

 

کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.

 

دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداری از آن را در

 

غـذای مادر شوهـر می ریخت و با مهربانی به او می داد.

 

هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا

 

 آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز، دیگر از

 

 مادر شوهرم متنفر نیستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی

 

 خواهد که بمیرد، خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.

 

داروساز لبخندی زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجونی که به تو دادم سم

 

 نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته


است.

 




موضوع مطلب :

http://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.com
درباره وبلاگ


هدف من از ساختن این وبلاگ تنها آوردن لبخند بر روی لبان شما عزیزان بود!

دریافت کد ساعت IS

کد تغییر شکل موس